نوشته شده توسط: الهه ناز
صبح جمعه حس خوبی داره که
قلبمو از غصه خالی می کنه
خوردن صبحانه با تو عشق من
آدمو حالی به حالی می کنه !
بیچاره جمعه !
صبح که بیدار می شود
می بیند تمام خانه اش تلنبار شده از دلتنگی
بغض می کند از همان اول صبح اش
سخت نیست
اصلا سخت نیست از روی شانه ام
تاب بخوری روی دستم
توی چشمهایم زل بزنی و
بگویی حواست هست امروز جمعه است؟!
ای فیتیله ای فیتیله
جمعه ها روز تعطیله
جمعه ها روز تعطیله
یه بیل به باغچه بزنید
یه سر به غنچه بزنید
گره به بقچه بزنید
یه سر به غنچه بزنید
یه سر به غنچه بزنید
تمامِ روزهای هفته سر در گم ام
غروب جمعه که می شود
سر از دل تنگی در می آورم
به جمعه خوش آمدین
امروز روز مهربانى خداست
پنجره را بگشا بشنو
خدا صدایت می زند
بخند و لبخندت را به دیگران هدیه کن
که خدا مهربانی را دوست دارد
جمعه ها باید که فارغ شد
از این شهرِ شلوغ
دور شد از قیل و قال
جمعه یعنی حالِ خوش
جمعه یعنی؛ بی خیال
جمعه را باید از تمام هفته جدا کرد ودر صندوقچه گذاشت
جمعه باید انتخابی باشد
مثلاً هر وقت که بودی و حالمان خوب بود جمعه را بر پا کنیم
و هر وقت نبودی
در صندوقچه اش را صد قفله کنیم.
من از خیلی چیز ها می ترسیدم :
از مادیان سپید پدر بزرگ،
از مدیر مدرسه،
از قیافه عبوس شنبه،
چقدر از شنبه ها بیزار بودم .
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می شد،
عصر پنجشنبه تکه ای از بهشت بود،
شب که می شد در دور ترین خواب هایم
طعم صبح جمعه را می چشیدم.
سهراب سپهری
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته